نکته ۲: خطر اسپویل تجربه! ممکنه بعضی جاها جزئیات زیادی از اینکه چی در انتظارتونه بدم. در نتیجه اگه قصد سفر دارید و میخواید در لحظه با اتفاقات مواجه شید، شاید این مطالب مناسب شما نباشه.
روزای قبل از بومگردی نرکوه تو همین سفر:
- سیراف و بومگردی نصوری (روز اول)
خب دوستان، قبل از اینکه بریم سراغ اصل ماجراهای اون روز باید یه توضیح ریز بدم که چرا رسیدم به بومگردی نرکو یا نرکوه.
نقشهای که این بالا به زیبایی هر چه تمامتر براتون رسم کردم کل سفر عسلو تا بوشهره. خط سبز رنگ پایین سمت راست، مسیر عسلو تا سیراف هست که پست قبل به مقصد این خط یعنی سیراف زیبا پرداختیم. اون قسمت بنفش رنگ بعدش، مسیر من بود از سیراف تا نرکوه، خط صورتی بعدش هم چار پنج روز ادامه سفره که به ماجرای بکرشون میرسیم: از جمله کوه نمک جاشک، آقا احمد باعشق و بومگردی ناخدا علی، نخلستانهای آبپخش و ساحل زیبای بوشهر.
اما اینکه چرا به روستای نرکوه اومدم، جوابش در منطقه حفاظتشده و زیبای مُند هست ( لینک ویکیپدیا برای آشنایی با منطقه). یک اکوسیستم غنی و بکر از جنگلهای حرا، دشتهای وسیع و جزایر خالی از سکنه که اواخر بهار هر سال میلیونها پرنده مهاجر بهش سر میزنند و چند هفتهای اونجا رو خونه خودشون میکنند. تنها تجربه کمپ کردن من تو یه جزیره بدون سکنه مربوط به جزیره مارو یا همون جزیره شیدور بود که قبلا ازش براتون گفتم و میخواستم تو جزیره نخیلو یا جزیره امالکُرم منطقه مُند هم چنین تجربهای داشته باشم. اسم نخیلو رو که روی نقشه دیدم یادم اومد تو اولین سری برنامه ایرانگرد جواد قارایی عزیز هم یه قسمت به همین کوچ پرندگان به جزیره نخیلو اختصاص پیدا کرده بود که توصیه میکنم حتما ببینید: اینجا یا اینجا. (تغییر استایل جواد آقا از اون سال تا امروز هم محسوسه 😁)
وقتی رسیدم کنگان پیاده تا نزدیکی دریا و اقامتگاه بومگردی آهید رفتم، اما حتی رغبت نکردم در بزنم و سلامی کنم؛ اونقدر که وقتی قبل سفر برای رزرو بهشون زنگ زدم سرد و زننده برخورد کرده بودند. بعدا تو کامنتهای گوگلمپشون هم تکوتوک دیدم که اصولا فرهنگ مهموننوازی و غریبنوازی رسم اصلیشون نیست و بیشتر با همون اینفلوئنسرهای معروف اینستاگرام که پول میگیرن تبلیغشون رو کنند خوبن. راستش من از اساس با این ژانر بومگردیهای خیلی شیک، فیک و اکثرا گرون که خیلیاشون رو شهریا و حتی تهرانیا میگردونن یا ترندی که به اسم «بوتیک هتل» مد شده مشکل دارم. میخواستم بعدها مطلب جدایی بنویسم اما کوتاهتر از یه مطلب جداست و همینجا که ازش نمونه داریم بحث رو باز کنم و ببندم. اول یه کم بریم عقبتر: بهنظرم چیزهای موجود در جهان شامل هر چیز عینی یا ذهنی از درخت و ماشین گرفته تا فرهنگ و سنت در سه دسته جا میشن: چیزهایی که بهخوبی میشناسیم، چیزهایی که میدونیم وجود دارند اما ما بهخوبی نمیشناسیم، و چیزهایی که اساسا نمیدونیم که وجود دارند که بتونیم بشناسیم. سفر، یکی از مهمترین راههای بزرگتر کردن مرزهای هر سه این داناییهاست. وقتی من وارد شهر یا روستای جدیدی میشم، با یکی دو فرهنگ و نگاه تازه آشنا میشم، اما از اون مهمتر، میفهمم چقدر نگرشها و فنون دیگه در اجتماعهای مختلف هست که من اساسا نمیدونستم میشه فلانطور هم زندگی کرد، اما حالا دستکم میدونم که وجود دارند و صرفا من نمیشناسمشون و اگه بخوام میتونم در صدد تعمق در شناختشون بر بیام. اما عیب شبه بومگردیهای لاکچری یا هتل بوتیکها اینه که مسافر شهری میره توشون با این فکر که با فرهنگ روستایی یا مشکلات اون منطقه (که فرهنگ و نگاه اهالیش برخاسته از همون مشکلاته) آشنا شده، در صورتی که اصلا اینطور نیست و بدون اینکه مطلع باشه از اینکه تجربهاش بکر نیست، چیز جدیدی لمس نمیکنه و به خونهاش برمیگرده. برعکس این قصه هم صادقه. فکر کنید یه پیرمرد روستایی رو که تا حالا شهر ندیده با تور بیارن تهران، اما فقط ببرن کاخ نیاوران رو نشونشون بدن و برگردن. یا در مثال دقیقتر، بیارن فقط یه خونه کاهگلی شهری رو نشون بدن و برگردن. اون فرد چه تجربهای از زندگی شهری تو ذهنش باز شده؟ مشکل اینجاست که فرهنگها و نگرشهای متفاوت دیگران برای ما در دسته «اصلا نمیدونیم وجود دارند» در نتیجه وقتی برداشت فیکی از زندگی دیگران در سفر داشته باشیم اصلا نمیدونیم چی رو از دست دادیم. صد البته که بستگی داره آدم از سفرش چی بخواد. ممکنه یکی بگه من ۳۶۰ روز سال زیر فشار کاری بودم و میخوام ۵ روز فقط زیر باد کولر لش کنم. همون بوتیک هتل پنج ستاره میخوام. این بحثش جداست. اما اگه به قصد توسعه افقهای نگاهمون سفر میکنیم، قصدی که باعث میشه کنجکاوانه با نگرشهای جدید آشنا بشیم تا گره از مشکلات فکری و روانیمون باز کنند، بهتره وقتمون رو با بومگردیهای با مدیریت شهری یا هتل بوتیکها هدر ندیم. یه مثال خیلی دم دستی که تو همون کنگان تو ذهنم بود بزنم: تو جنوب ایران تقریبا در هر خونهای رو بزنید با مهموننوازی و چای و خرما مواجه میشید. نه اینکه با چایی بیان جلو در، اما احتمالش خیلی کمه که دعوت به چایی نشید. جلوتر میگم که راننده تاکسی تو dayyer بهزور داشت منو میبرد ناهار. چنین فرهنگی اساسا نگاه یه آدم شهری و عصبانی و خسته از تنش رو نسبت به دنیا و همنوعهاش عوض میکنه. آدم رو نرم میکنه. آروم و فروتن میکنه. اما کامنتهای همین بومگردی آهید رو تو گوگل بخونید. یه توریست خارجی نوشته با کلی خستگی رسیدم اونجا گفتند جا نداریم، گفتم خب تو حیاط که امنه چادر بزنم گفتند نمیشه! یه چیکه چایی هم دست من ندادند. اینه که میگم باید فرهنگها رو بکر و مستقیم تجربه کرد. تامام!
همونطور که بالاتر گفتم مرد میانسال راننده تاکسی انقدر لطف داشت که میگفت سر ناهاره و ناهار بیا خونه ما. به خانمش هم زنگ زد که ناهار مهمون داریم. راستش هنوز حسرت میخورم که واقعا چرا مقاومت کردم :)) اما در نهایت زحمت ندادم و رفتم یه رستوران تو پارک ساحلی دیر. اینو یادم رفت بگم: به شدت باد میومد و سرد شده بود. جنوبیا متفقالقول میگن سوز جنوب استخون سوزه. واقعا هم میزد به عمق جون آدم. صبح هم تو سیراف بعد از دوش با تن و موی خیس اومدم حیاط، باد تیز بود که سرما رو میزد بهم. (تا دو هفته بعد هم تو تهران سرفه میزدم، سرفه هم که این روزا گناه کبیرهست).
بعد از اینکه ناهار خورشتی سبکی زدم، رفتم سراغ نزدیکترین عابربانک که پول نقد برای تاکسی به نرکوه بگیرم که یکی از نقاط عطف مهموننوازی جنوبی برام رقم خورد: از اتاق عابربانک که بیرون اومدم دیدم یه بنده خدایی که تو رستوران دیده بودمش با موتور جلو در وایساده. یه لحظه گفتم خفت شدم! منتها چهرهاش خیلی مهربونتر از این حرفا بود و گفت «جلوی رستوران میوه فروشی دارم، دیدم تو رستوران گفتی میخای بری نرکوه، کرکره رو کشیدم پایین، رفتم موتور رو از خونه برداشتم که بیام تا سه راه جاده اصلی برسونمت». واقعا بهتزده شدم از این حجم شفقت و انسانیت. باورتون نمیشه، اما یه سوغاتی کوچیک برای اون آقای حدودا ۴۰-۵۰ ساله گرفتم و چند ماهه منتظرم که بتونم برم جنوب تا بهش بدم.
همچنین در ادامه: با موتور که به میدون اصلی دیر به سمت بردخون رسیدم یه ماشین خطی وایساده بود. خالی بود و به نظر نمیومد حالاحالاها پر شه. رفتم از بقالی دو تا آبمیوه گرفتم که با هم بزنیم. برگشتم دیدم یه ماشین عبوری که مسافر داشت رو به خاطر من (که قرار بود مسافر خودش باشم) نگه داشته، میگه امروز جمعهست مسافر کمه برای بردخون ماشین من دیر پر میشه. شما که مسافری با ایشون برو زودتر برسی. آه قلبم! دوباره اخلاق دیریها یادم اومد و رقیق شدم. قصه تجربه مستقیم که میگم همینه. اگه با ماشین شخصی برید سفر معنیش اینه که من نمیخوام با شماها صحبت کنم. این آهنها حفاظ دور منه. اما سفر کولهای یا دوچرخهای یعنی من آماده آشنایی با شمام. تور که هیچی! با چار تا اثر تاریخی یا نهایتا محلیهای از پیش آماده شده آشنا میشید و تمام. اون هم سفریه البته، اما ظلم در حق مسافره که جوری بهش القا کنند که با این نوع سفر یکسان در نظر گرفته بشه.
اقامتگاه بومگردی نرکوه، بهترین گزینه اقامت برای گشتوگذار در منطقه مُند و جزایر سهگانه
مدیر و صاحب بومگردی نرکوه، آقا محمدرضای فولادی بزرگوار هستند. در واقع اونجا منزل شخصیشونه و با خونواده عزیزشون زندگی میکنند. چند تا اتاق جدا هم کنار خونه اصلیشون برای مهمونها ساختند. سرویس بهداشتی و حمام نوساز و بسیار تمیزه، اما بیرون اتاقهاست و مشترکه. اما بذارید عکس خود اتاق رو نشونتون بدم:
شماره محمدرضا خان رو بذارم که برای رزرو بتونید بهشون زنگ بزنید:
محمدرضا فولادی: صفر نهصد و دوازده، ۲۲۴۳۵۵۷
وقتی رسیدم به اتاق انقدر باد شدید شده بود که واقعا خوشحال شدم رسیدم به اتاق! :)) حالا من بیچاره با پنج تا ماشین عوض کردن رسیده بودم به اینجا که همونطور که اول مطلب گفتم با قایق برم جزیره نخیلو، اما کورسوی امیدی وجود نداشت که بشه زد به دریا. نه فقط اونروز، که برای فردا و پسفرداش هم امیدی نبود. این یکی از مهمترین چالشها تو برنامه سفرهاییه که قراره قایق سبک تو برنامه باشه. تو مطلب چارک به کیش هم گفته بودم هوا رو چک کنید اما در نهایت سر خودم اومد! :))
وقتی دیدم سرنوشتمون این نیست که به جزیره نخیلو برسیم، راهی اطراف اقامتگاه نرکوه شدم که دوری بزنم. در یک کلام بگم: آرامش مطلق. تا جایی که چشم کار میکنه نه آدمی هست نه سازهای. یه جاده خاکی دو سه کیلومتری هست که میرسه به ساحل دریا و فنسهای منطقه حفاظت شده.
اون ۲۰ ساعتی که مهمون آقا محمدرضا بودم از آرومترین ساعات چند ماه اخیرم بود. تو اقامتگاه نرکوه اینترنت موبایل تقریبا آنتن نمیده (البته تو لابی و نزدیک منزل خودشون وایفای برای کارهای ضروری هست). منم که تنها بودم و هیچ کاری هم نداشتم، در حالی که باد پنجاه کیلومتری به اتاق کاهگلی امن و زیبام میخورد، نشستم به خوندن مصاحبههای کوتاه با مردان کریه دیوید والاس در ریلکسترین حالت ممکن.
اصولا برای ما شهریها کم پیش میاد که اینترنت نداشته باشیم، تنها باشیم، و تا کیلومترها اون طرفترمون خبر خاصی نباشه. واقعا موقعیت نادریه و ساعات جذابی بود که حتما تکرارش میکنم.
شبی که من اقامتگاه بودم ماه زیبایی تو آسمون بود که تو اون تنهایی و غربت حسابی دیدنش لذتبخش و عمیق بود و آسمون بسیار تاریک روستا این زیبایی رو شدیدتر میکرد. متاسفانه جنوب ایران خصوصا استان بوشهر به خاطر حجم بالای تاسیسات پتروشیمی و غلظت هوا منطقه تاریک خوبی نداره، اما دقیقا همون اطراف منطقه حفاظت شده مُند، به گواه چشمهای من و البته سایتهای آلودگی نوری جزو تاریکترین نقاط اون منطقهست و اگه گروهی سفر کنید و اهل رصد آماتوری باشید میتونید تا نصف شب سرگرم بشید.
شب لذتبخشی بود. من آشوب خفیف بیرون از سرپناه، وقتی سرپناهی دارم رو خیلی دوست دارم. حس امنیت و قدردانی عمیقی بهم دست میده. خونه فعلیمون تو تهران هم زیر پشت بومه و وقتی موقع خواب بالای سرم بارون میباره این حس همیشه برام زنده میشه. اون شب هم وقتی باد میپیچید لای سوراخهای ریز پنجره قدیمی و در اتاق رو تکون میداد از شنیدنش و خوشحالی از داشتن سرپناهم بینهایت لذت میبردم. قبل از خواب به آقا محمدرضا (که منزل خودشون بود و انقدر سوز تیزی میومد که هیچکدوم دوست نداشتیم از اتاق بیایم بیرون) تکست دادم و شماره ناخدا برای رفتن به جزایر رو گرفتم، اما متاسفانه باد قرار نبود بخوابه و تصمیم گرفتم صبح زود به سمت کوه نمک جاشک راه بیفتم. البته میشد جنگلهای حرای منطقه رو گشت اما تصمیم گرفتم خرداد که فصل مهاجرت پرندگانه دوباره برگردم و گردش در منطقه مُند از جمله جنگلها و جزایرش رو به همون زمان با همراهی لیدر باتجربه بسپارم.
ناخداهای منطقه برای سفر به جزیره نخیلو و گرم:
آقای فخرایی: صفر نهصد و هفده، ۳۷۰۵۷۸۰
آقای پورمقدم: صفر نهصد و هفده، ۹۰۶۶۹۸۸
صبح با ناخدا دبل چک کردم و گفتند دریا زیادی خرابه و به آب زدن منطقی نیست. فقط چون هزار بار گفتم جزیره، یه تصویر براتون بذارم که بدونید در مورد چی حرف میزنم. سفرنامه بمونه برای بعد که همینجا لینکش کنم:
تصویر سمت راست جزایر سهگانه منطقه رو نشون میده. روش بزنید بزرگ میشه. اقامتگاه نرکوه رو بالای سمت راست پین کردم. جزایر گُرم (امالکُرم)، نخیلو (که جواد قارایی مستندش رو ساخته) و تهمادو (یا جبرین که عکس سمت چپ رو از اینترنت برداشتم که فضاش رو ببینید) با طول تقریبی هر کدوم ۱۰-۱۵ کیلومتر بدون هیچ انسان و جانور مقیم اونجا نشستند. البته که بعدا ازشون بیشتر میگم، اما اگه با فضا حال کردید پیشنهاد میکنم سفرنامه جزیره شیدرو رو بخونید.
این هم عکس من و محمدرضا خان گل. ریشهام الان که دارم این مطلب رو مینویسم خیلی مرتب و کوتاهتره. اینجا زیادی طالبانی شده بود. با هم خدافظی کردیم به امید اینکه دیدار بعدی نزدیک باشه.
در پیشِ رو:
- کوه نمک جاشک (روز سوم)
- اقامتگاه بومگردی ناخدا علی (شب سوم)
- اقامتگاه بومگردی دمیت و نخلستانهای آبپخش (روز چهارم)
- بوشهرگردی (روز پنجم)
چرا سفرنامه ی باقی روزها رو ننوشتین؟ ما که الان تو خماری موندیم!
سلام. راستش احساس کردم ویدیو راحتتر از متنه. هم ضبطش هم تماشاش :))
البته شاید بعدا اینجا رو آپدیت کردم اما خوشحال میشم بیاید یوتوب:
https://youtube.com/AknoonZi
سلام من سحرم خوشحالم که در نرکوه به شما خوش گذشته مرسی که به اشتراک گذاشتید