نکته ۲: خطر اسپویل تجربه! ممکنه بعضی جاها جزئیات زیادی از اینکه چی در انتظارتونه بدم. در نتیجه اگه قصد سفر دارید و میخواید در لحظه با اتفاقات مواجه شید، شاید این مطالب مناسب شما نباشه.
روزای قبل از رستوران حبانه کیش تو همین سفر:
- سوی عسلویه (مقدمات سفر)
- بنود و ساحل بنود (سفرنامه روز اول)
- روستای زیارت و بومگردی شنیوب (سفرنامه روز دوم)
- جزیره لاوان (سفرنامه صبح روز سوم)
- جزیره مارو یا جزیره شیدور (سفرنامه روز سوم)
- چارک به کیش (سفرنامه روز چهارم)
من قبل از اینکه کوله رو از روی ماسههای جزیره مارو بردارم و راه بیفتم از بندر مُقام به سمت بندر چارک و کیش، قرار بود یکی دو شب کیش بمونم و برم ماهیگیری. منتها صبحش به آذین مسج دادم و گفتم بنده گوشی خستهای دارم (تو پست مقدمات سفر گفتم که چرا این شت رو با خودم آوردم)، شما که میتونی سرچ بزن ببین هتل یا اقامتگاه چی هست که شب رسیدم به کیش اونجا بمونم. زنگ زد گفت هیچی نیست. هر چی نسبتا خوب باشه بالای شبی دو تومنه. منم دیگه تو ماشین آقای محتشمی (کارمند بانک که باهاشون از مُقام تا چارک اومدم) پاوربانک رو وصل کردم و سرچ ناقصی زدم دیدم بله، عجب صحنه فجیعیه. به معنای واقعی کلمه، تمام هتلها (غیر از گزینههای خیلی گرون مثل هتل ترنج که شبی ۷ تومنه) پُر بودند. منم که کل سفرم تا اونجا ۷۰۰ تومن هم نشده بود گفتم چه کاریه؟ ماهیگیری که شمال میریم راحت. هیچی. تنها تارگتی که از پیش برای کیش داشتم و برای همین تو مسیر گذاشته بودمش چیلکس تو حبانه بود که یه لش و شام مشتی پرونده شو میبست. گشت و گذار شبونه کنار قلیونیایی اسکله هم که دو ساعته جمع میشد. آذین هم که نبود. اگه قراره یه شب بخوابم و صبحش برگردم، خب همین امشب برمیگردم. هم جیبم خوشحالتر میشه هم بالشم تو تهران. این شد که رو صندلیای بوفه بندرگاه چارک به کیش بلیت پروازم رو برای ساعت ۱۲ شب به تهران گرفتم (و خوشبختانه تا ۱:۴۵ تاخیر خورد و بیشتر تونستم تو جزیره بچرخم) و راهی کیش شدم.
پام که به خاک کیش رسید، انگار که به یه دوست قدیمی رسیده باشم. ترکیب چند تا حس قاطی شده بود. اولا چار پنج روز بود تو جاهای غریبه بودم (که بیشتر دوسش داشتم) اما خب کیش حس خونه داشت. دوما یهو از فضاهای بیابونی وارد نمادهای گوگولی و قشنگ شهری شده بودم. سوما ۶-۷ ماه بود کیش نیومده بودم و دلم تنگش بود. رابعا و از همه مهمتر، کیش برای من خیلی عزیز و خاطرهانگیزه کلا. تا حالا پونزده بیست بار مهمونش بودم و تقریبا تمام رویدادهای مهم عاطفی، کاری و انسانی زندگیم اینجا رقم خورده و عمیقترین لحظههام رو کف همین خیابونا تجربه کردم. برای همینه که هر بلوارش برام یه حال و خاطرهای داره.
آه! حبانه
بعد از گذر از گمرک کیش مستقیم کوله و بساط ۲۷ کیلوییم (که اینجا گفتم چرا انقدر سنگین شده بود) رو ریختم پشت تاکسی به مقصد رستوران حبانه. رستورانی که خرداد پیش تازه باز شده بود و به عنوان اولین مشتریاش ۲-۳ روز و شب پشت هم پیششون بودم و منو رو تست میکردم. تو همون سفر ترکیب قایق چوبی برعکسی که از سقف حبانه آویزونه و یه پسره که پشت پاش خالکوبی کرده بود free life، جرقههای فکرایی رو تو سرم زد که در نهایت به تعطیل کردن شرکت چند روز قبل از گرفتن سرمایه و آزاد شدنم از بندهای کاپیتالیسم منجر شد :)) داستانش رو تو درباره وبلاگ گفتم که اگه دوست داشتید بخونید.
رستوران حبانه کیش یه کافه رستوران (یا به قول خودشون بیسترو) جنوبیه. البته بیشتر با منوی خوزستانی نه هرمزگانی – برخلاف انتظار اولیهای که دارید. بچههاشون هم عمدتا اهل خوزستانن. از خرداد که من اومدم، همه به جز یه نفر همونها بودند و در واقع رستوران و غذاها بهانهست و اصل حبانه آدمهاشن. با فستفود دولوپی مواجه نیستید که کارگرای موقت زیر نظر یه صاحب ستمگر بگردوننش (بولدترین نمونه این مدل بیزینس تو کیش برای من مجموعه بولینگ مریم و فستفوداشه. بهنظرم خستهتر از چهرههای کارگراشون پیدا نمیکنید).
بچههای کافه حبانه یهسری نوشیدنی دارن که امضای خودشونه و من خیلی فنشونم، از جمله شربت زعفرون خنک یا قهوه ماکیاتوی زعفرون. یهسری غذای خفن خوزستانی هم دارن مثل آش آبادانی و قلیه که واقعا باکیفیتن. هرچند اگه بخوام صادق باشم، شخصا برای من، حبانه همون افکاریه که اون شب قبل کنسرت علی زندوکیلی و روزای بعدش توش تجربه کردم.
حبانه جزو معدود کافه رستورانای کیشه که غذاش به جای اینکه زیادی پرحجم و اغراقآمیز باشه، باکیفیت، اصیل و حسابشدهست. واقعا فکر کنم به اندازه انگشتای دست باشن رستورانایی که تو کیش موزیک زنده و صف بوفه و چربی اضافه نداشته باشن. رستوران هواری که تو شهرک صدف هست و براتون به لوکیشنش لینکش کردم، و رستوران دارچین که قبلا یه جای خیلی کوزی و کوچولو تو میدون دیدار بود و الان اومده مغازه بزرگتری نزدیک استیج کنسرت خلیج فارس هم برای من تو همین لیگ هستند. واقعا اینا مزههای درجه یک و متفاوتی دارن. اما خب حبانه برای من از نظر طعم و اتمسفر در صدر این لیگه.
منوی کافه حبانه فقط یه باگ ریز داره: با اینکه زیرعنوانش بیستروئه و کانسپت بیسترو تو اروپا اکثرا جای ارزونیه، نسبت به شهر خودتون گرونتره. هرچند منوی غذاییش در کیش نسبت به کیفیتی که داره انتخاب دقیقه. یعنی در شرایطی که کامبیز صفدری و شاندیز اصغری و امثالهم یه کوبیده سرد رو میدن ۲۰۰ تومن، در حالی که پیروان سبک حامد آهنگی دارن تو گوشتون آواز فالش فریاد میزنن، حبانه عالیه. شک نکنید. ولی مثلا تو تهران سام کافه هم سراغ قهوه ۶۰ تومنی نرفته اما قهوههای حبانه تقریبا تو همین رده قیمتن. در نتیجه اگه رفتید که یه حالی به کارت بانکیتون بدید، قهوهتونم حبانه بزنید. اما اگه خانوادگی و اقتصادی سفر میکنید فقط برای منوی غذا برید حبانه، با بچهها گپ بزنید، گوشیتون رو بذارید کنار و حظ طعمای درجه یکی که جلوتون میاد رو ببرید. زیر ساختمون بیست میدون سناییه. به هر کدوم از تاکسیا بگید ساختمون ۲۰ میبرنتون.
صبحا هم دیر پا میشن. فک کنم یازده اینا میان تا بعد از ناهار. بعد دوباره از عصر هستن تا ۱۲ شب. شامشون از هشت شب به بعد حاضره.
خیابون سنایی، جلوی حبانه اسکله تفریحی کیش
بعد از اینکه بعد از ۴-۵ روز دم دستی خوری، شام رو قوی و لوکچوری برگزار کردم و دستشویی تمیز رفتم، وسایلم رو گذاشتم پیش بچهها، پشت مبلای رستوران و رفتم یه فری تو هوای خوب کیش بخورم. به شکل باورنکردنیای شلوغ بود. بیشتر از هر زمانی که جزیره رو دیده بودم شلوغ بود. جدا از هایسیزن بودن، در حالی که برگزاری کنسرت تو تهران هنوز ممنوعه (که شاید ثمرات توسعه فرهنگ آستان قدس در دولت باشه)، کرونا تو کیش از بعد نوروز شکست خورده و اون شبم کنسرت محسن ابراهیمزاده بود. در حالی که دونهدونه ورد زبونم شده بود، قدم میزدم و از دیدن چشمای آدمای خوشحال و سرخوش لذت میبردم. در همون یکی دو ساعت قدم زدن کنار خیابون، سوار شدن سه سری خانم رو هم با مبلغای هنگفت و چند میلیونی شاهد بودم که به نظرم ریت خیلی بالاییه. بعدم برگشتم حبانه و وسایلم رو برداشتم و در حالی که باد خنک شب کیش روی صندلی عقب تاکسی تو صورتم میخورد، رفتم فرودگاه. یه عکسم با بچههای حبانه گرفتم که نفرستادنش و واقعا گلبم گرفت وگرنه میذاشتم اینجا.
همونطور که اوایل مطلب گفتم، پروازم دو ساعتی تاخیر خورده بود و تو فرودگاه عملا کسی نبود جز همسفرای من.
مثل بقیه فرودگاههای داخل شهری ایران، پرواز هواپیما از ساعت ۱۲ تا ۶ صبح جز مواقع استثنایی تو کیش ممنوعه و ساعت دوازده و نیم، پرنده تو فرودگاه پر نمیزد (هر چند در ساعتای دیگه هم ندیدم پر بزنه)
همینجوری که روی صندلیا لش کرده بودم و کتاب میخوندم (شاید بعدا یه پست در مورد کتابای خوب برای خوندن تو مسافرت و کمپ هم نوشتم)، یه پسره که اهل همدان بود و برای کار تو حوزه تعمیرات موبایل اومده بود کیش ازم پاوربانک خواست. سر صحبت که باز شد میگفت «همدان خیلی کم پول در میومد. اینجا اومدم تازه فهمیدم درآمد یعنی چی. اولا خیلیا مسافرن و کارشون گیره و هر چقدر بگی ناچارا پول بدن. دوما کیشوندا هم عادت به خرج لارجی دارن جنسا گرونتر فروش میره. مثلا این پاوربانک رو شما چند خریدی؟» گفتم یه ماه پیش ۴۰۰ تومن از دیجیکالا. گفت ما اینو پریشب میفروختیم ۸۰۰ تومن :)) خاطره جالب دیگهای هم داشت. میگفت «پریشبا ساعت یک شب یکی اومد گفت ۵ تا آیفون ۱۳ آبی میخوام. گفتم مرد مومن ساعت یک شب ۵ تا آیفون ۱۳ آبی از کجا برات گیر بیارم؟ گفت با یکی شرط بستم باید بدم. جور کن هر چقدر باشه کارت میکشم. خلاصه هر آیفون رو ما میگیریم ۴۱، میفروشیم ۴۳. اون یارو دونه ۴۹ کارت کشید ما تو یه شب ۲۵ تومن سود کردیم». اینجوری متفاوت بود درآمد کیش و شهر خودشون ماشالا.
یه اتفاق جالب دیگه هم اون شب برای من افتاد که شاید خیلیاتون تجربه کرده باشید. من چون از ۱۵-۱۶ سالگی استخدام روزنامه همشهری بودم و کار جدی میکردم، اکثرا اون کوچیکتره بودم. یعنی خودم که متولد ۷۳ ام، دور و بریام و دوستای صمیمیم همیشه حداقل متولد ۶۷-۶۸ بودن و هنوزم همینطوره. اونایی که باهاشون گفتگوی جدی و طولانی دارم اکثرا قبل ۶۸. کلا یه جهانبینی که من کوچیکترم داشتم. تو چند سال گذشته دورادور میشنیدم که فلانی، مثلا برنامهنویس شرکت دوستم متولد هشتاده. اما اون شب، به فاصله چند ساعت فهمیدم محمدرضا که از تهران رفته بود و درگیر کارای رستوران حبانه کیش بود، و این پسره که از همدان اومده بود برای کار تعمیرات موبایل کیش، جفتشون متولد ۷۹ بودن و ای دل غافل که پیر شدی امیر جون :)) جالب بود که تعمیرات موبایلیه تو هواپیما صندلی بغلیم افتاده بود و این حقیقت رو تا تهران حمل کردم که به خوبی تو جونم بره.
راستی تو پرواز معراج غذا دادن! فاصله صندلیاشم برخلاف کاسپین که باهاش رفتم عسلویه خوب بود. نمیدونم غذا برای دلجویی تاخیر دو ساعته بود یا رسمشونه. فکر کنم روالشون بود چون احتمالا غذای گرم کترینگی یهویی آماده نمیشه. در هر صورت کووید اونجا هم شکست خورده بود و در یه تناقض باحال اول پرواز میگفتند ماسک اجباریه، اما وسطش چلوکباب رو آوردن و همه بسمالله گویان رفتن تو دل ماجرا.
اینجوری شد که تو ۲۴ ساعت بیداری با استفاده از قایق موتوری، ماشین آقای محتشمی، اتوبوس دریایی، طیاره و اسنپ، از جزیره شیدور (به قول کرواتیا)، هزار و پونصد کیلومتر اونورتر، رسیدم به جزیره تختم تو خونه.
انصافا دمتون گرم اگه از اولین مطلب این سفرنامه تا اینجا رو خوندید. اگرم از اول نخوندید، برید بخونید که دمتون گرم باشه. واقعا هم لوکیشنهای بکر و ماجراهای باحالی تجربه شد و حیفه از دستشون بدید. لینک سفرنامه تمام روزهای قبلی بالای همین مطلب هست.
وقتی دارم این مطلب رو مینویسم، تنها بازدیدکننده این وبلاگ خودمم. امیدوارم اینجا پاتوقی بشه برای ایجاد دوستیای بیشتر، و هماهنگی سفرای آینده با جمعهای همفاز.
خوش و خرم باشید، تا ولگردی بعدی.
سلام امیر
سفرنامه و نگارش ت عاااالی بود.من چند ماهه به سرم زده با همسرم،اگه بشه اواخر اسفند برم پارسیان و لاوان.اینقد خوب توصیف کردی که دلم میخواد این روزا بگذره و برسم به روز شروع سفر.امیدوارم سفرنامه های بیشتری ازت ببینم.
سلام رسول جان. اولین کامنت این وبلاگ رو گذاشتی و خوشحالم کردی :)) امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره.
عالی بود