بندر سیراف و اقامتگاه بومگردی نصوری | سفرنامه روز اول گذر عسلو تا بوشهر

نکته ۱: تمام شماره‌ها و آدرس‌هایی که از افراد و مجموعه‌ها می‌نویسم صرفا برای راهنمایی شما و دادن سرنخ هستند. من به جز خاطره‌ی خوش، هیچ نسبت مالی و همکاری باهاشون ندارم و مسئولیت گرفتن خدمات‌شون با خودتونه. اگرم از طرف من سراغشون رفتید خوشحال میشم بگید تو سایت امیر شوکتی باهاشون آشنا شدید. نفعی نمی‌برم اما دوستیم باهاشون محکمتر میشه 😊 ضمنا اگه فهمیدید شماره یا آدرسی دیگه معتبر نیست، تقاضا دارم تو کامنت‌ها اطلاع بدید که حذفشون کنم.

نکته ۲: خطر اسپویل تجربه! ممکنه بعضی‌ جاها جزئیات زیادی از اینکه چی در انتظارتونه بدم. در نتیجه اگه قصد سفر دارید و میخواید در لحظه با اتفاقات مواجه شید، شاید این مطالب مناسب شما نباشه.

بومگردی نصوری بندر سیراف محل اقامت من در اولین روز سفر عسلو تا بوشهر بود، اما قبل از اینکه بریم سراغ اصل مطلب عذرخواهی می‌کنم بابت اینکه اون‌قدری از آپدیت این وبلاگ گذشته که سفر بهمن رو تو تعطیلات نوروز دارم می‌نویسم. درگیر یه‌سری کار و کسب حلال شده بودم و تمرکز لازم رو نداشتم.

پنجشنبه ۳۰ بهمن بود که از تهران با هواپیما راهی عسلویه شدم تا بعد از سفری احتمالا ۶ روزه در نهایت با هواپیما از بوشهر برگردم.

استان بوشهر استان خیلی درازیه و برخلاف اینکه ممکنه همه‌چی روی نقشه بغل هم به‌نظر برسه، اگه ماشین نداشته باشید همه‌چی در واقعیت دور از همه :)) من هم بدون ماشین رفتم تا این حدود ۳۰۰ کیلومتر رو تیکه‌تیکه و با ماشین‌های گذری برم، که عجب خاطرات باصفایی داشت و لا و لوی صحبت‌ها براتون تعریف می‌کنم.

عسلویه

از اونجا که پروازم کله سحر نشسته بود و اقامتگاه بندر سیراف (که اولین شهر مهم در سفرم به شمال غربی عسلویه تا بوشهر بود و می‌خواستم شب اونجا بمونم رو ظهر تحویل می‌گرفتم) تصمیم گرفتم برای اولین بار دور مفصلی تو عسلو بزنم و بیشتر باهاش آشنا شم.

عسلویه شهر نوسازیه و فکر کنم بخش زیادیش تو همین چند دهه اخیر حول تاسیسات عظیم نفت و گازی شکل گرفته. این شهر بار زیادی از تامین ثروت کشور رو به دوش می‌کشه و مثل شهرهایی از جمله آبادان یا ماهشهر که نقش مشابهی دارند اکثر روزها بوی گاز میده. این بو شبیه گاز شهری نیست. یه ترکیب گاز و دودیه که اونایی که حسش کردند میدونن چیه. اما خوشبختانه بخش شهری عسلو فاصله نسبتا معقولی از تاسیسات پارس جنوبی داشت و حداقل روزی که من اونجا بودم موقع قدم زدن کنار ساحل بوی گاز نمیومد (برخلاف آبادان که یادمه یکی از تاسیسات رسما تو دل ناحیه شهری بود).

بعد اینکه چرخی تو عسلو زدم رفتم به سمت میدون اصلی شهر که ماشین بیابم برای سیراف. اونجا همسفر آقای دهقان شدم که تا جایی که فهمیدم کارشون چیز دیگه بود اما بین شهرها مسافر هم جابه‌جا می‌کردند. انسان خیلی شریف و منصفی بودند و شماره‌شون رو میذارم شاید به کارتون اومد:

آقای دهقان: صفر نهصد و هفده، ۶۴۲۸۲۱۶

مسیر عسلو به سیراف از کنار شهرای ریز و درشتی از جمله نخل تقی، شیرینو و پرک می‌گذره. اگه یادتون باشه تو سفر قبلی از نگرانی خفت شدن گوشی اصلیم رو نبرده بودم و عکس خوب نداشتیم. اما این دفعه چون دیدم بوشهر و هرمزگان فراااااتر از تصورم امنه، گوشیم رو بردم و با عکس‌های زیاد زخمی‌تون می‌کنم :))

وقتی به سیراف وارد شدم کاملا احساس کردم به جایی پا گذاشتم که دو هزار سال زندگی جریان داشته. این رو هر جایی که از سیراف خاطره میگم بازگو می‌کنم. مدت‌ها بود که دوست داشتم سیراف رو ببینم. این شهر دیر زمانی، خصوصا تو دوره ساسانی مهم‌ترین بندر مرکز خلیج فارس بوده، شاهراه اصلی تجارت ایران به شمار می‌رفته و کشتی‌های عظیم کنارش لنگر می‌نداختند. صید مروارید هم روزی اینجا پررونق بوده. تمدن سیراف به تنهایی اون‌قدر مهمه که تو ویکی‌پدیا مدخل جدایی از شهر بندر سیراف کنونی داره.

بندر سیراف
همین کوچه رو ببینید. قشنگ میشه دو هزار سال زندگی و کشتی‌هایی که اون جلو لنگر انداخته بودند رو توش دید

سیراف علاوه بر جنبه تاریخیش امروز یکی از توریستی‌ترین شهرای استان بوشهر هم حساب میشه (توریستی‌تر از شهر بزرگ‌تر و همسایه یعنی کنگان) چرا که آزادراه شیراز-جم در نهایت به اینجا ختم می‌شه و یه‌جورایی نقشی که انزلی و چالوس برای تهرانی‌ها دارند رو ایفا میکنه. با فاصله تقریبا چهار و نیم ساعته از شیراز، اگه نخوان برن بوشهر، نزدیک‌ترین دریا به حساب میاد و البته که دریای زیبای جنوب و شن‌های تمیز و سفیدش کجا، زباله‌دونی خزر کجا :))

سیراف یه پارک ساحلی بسیار تمیز و زیبا داره، با آلاچیق‌های مناسب چادر زدن، مشرف به ساحل مناسب آب‌تنی. روزی که من اونجا بودم حداقل ۳۰-۴۰ چادر برپا بود و خونواده‌ها صفا می‌کردند.

بعد از یه گشت‌وگذار ریز تو شهر سراغ تحویل گرفتن اتاقم رفتم که تو اقامتگاه بومگردی نصوری بود. این اقامتگاه، اون‌طور که آقا میثم (مدیر داخلی اقامتگاه) برام تعریف می‌کرد خونه‌ی جد پدری شریک‌شون آقای نصوری بوده. دیوارها و سازه‌های اصلی دست نخورده و بازسازی انجام شده مختصر بوده. همینه که وقتی واردش میشید، حیاط وسط خونه، صندلی‌هاش و اتاق‌هایی که دور چیده شدند دلتون رو می‌برند. جالب‌تر اینکه جد آقای نصوری، این خونه رو روی خرابه‌های منزل جدشون بنا کرده بودند و اینجا برای یکی دو قرن اقامتگاه خاندان نصوری بوده. خاندان نصوری از تاجران متمول، پرنفوذ و خوشنام منطقه بودند که تاریخچه کاملی ازشون اینجا نوشته شده.

اگه از ضلع غربی به اقامتگاه نصوری نگاه کنید بقایای دیوارهای منزل جد جد آقای نصوری، مالک زمین اقامتگاه رو می‌بینید.

با ورود به بومگردی نصوری سیراف با میثم خان سیاسی‌نژاد آشنا شدم، و چه خوب که آشنا شدم. ایشون اصالتا اهل برازجون و عضو کمیته گردشگری استان بوشهر هستند و اطلاعات خیلی دقیقی از جاذبه‌های گردشگری منطقه و آدم‌های کاردرستش دارند. این شد که همون اول کار وقتی داشتیم یه چایی می‌زدیم تا خستگی کوله‌کشی من در بره، یه تخلیه اطلاعاتی مفصل کردمش و کلی شماره ازش گرفتم :)) شماره خود آقا میثم رو می‌ذارم، چه برای رزرو اقامتگاه چه تورهای گردشگری بوشهر باهاشون در ارتباط باشید. بهترین گزینه‌ها رو میذاره جلوتون. فقط حواستون باشه، بومگردی نصوری به خاطر اینکه در عین صفا و قدمت تاریخیش، تمیزترین و اقتصادی‌ترین گزینه‌ی اون اطرافه (از امتیاز گوگل‌شون هم مشخصه) تقریبا همیشه پره و باید از قبل رزرو کنید:

میثم سیاسی‌نژاد: صفر نهصد و هفده، ۸۰۶۳۸۸۵

اگه بومگردی نصوری جا نداشت می‌تونید برید اولین شهر شرقی سیراف، یعنی پرک. اونجا اداره گردشگری یه مجموعه بومگردی‌طور نوساز ساخته که اتاق‌های تمیز و زیادی داره. قیمت‌شون تقریبا یکیه و احتمالش بیشتره که اتاق خالی داشته باشه اما گزینه اول‌تون نصوری باشه. مسئول بوم‌گردی پرک آقای شادمانه:

آقای شادمان: صفر نهصد و هفده، ۴۹۵۴۸۰۸

اتاق‌های بومگردی نصوری واقعا تمیزند و ضمنا برخلاف اکثر اقامتگاه‌های بومگردی حمام و سرویس بهداشتی اختصاصی داخل اتاق در نظر گرفته شده. هرچند خیلی به اتاق نزدیکه و اگه همسفراتون سوسول باشند یه‌کم معذب میشید :)) به‌نظرم خوبه در آینده یه سرویس هم تو حیاط برای کارای سر و صدا دار بزنند.

وسایلم رو گذاشتم تو اتاق و زدم به دل بافت تاریخی شهر. قدم زدن تو سیراف حسش شبیه قدم زدن تو پرسپولیسه. اگه رفتید سیراف، یه‌کم غرب‌تر از بومگردی نصوری، درست از سرکوچه‌ای که قلعه نصوری قرار گرفته، یه کوچه فرعی میره بالا که بعد خاکی میشه و به موازات خیابون اصلی به غرب ادامه داره. اگه از اون کوچه برید می‌تونید تاریخ سیراف، یه آب انبار قدیمی و نمای مشرف به گوردخمه‌ها (که جلوتر عکس می‌ذارم رو ببینید).

قلعه نصوری سیراف
قلعه نصوری سیراف

سیراف از یک طرف با خلیج‌فارس و از طرف دیگه با رشته کوهی احاطه شده که در امتداد خلیج ادامه داره. مابین شهر کنونی و کوه، جایی هست که بهش میگن دره لیر. دره لیر مشرف به تپه‌ایه که یکی از آثار باستانی و معروف سیراف یعنی آب انبار‌ها و سازه‌های آبی سیراف روش قرار گرفته.

سازه‌های آبی سیراف (که بعدها از اون‌ها به عنوان قبر هم استفاده شده) یکی از برگ برنده‌های سیراف در ساختن تمدن کهنش بودند. این سازه‌ها آب باران‌های نادر اون منطقه رو تو خودشون جمع می‌کردند و از طریق قنات‌ها به شهر که در پایین دست، جایی پایین‌تر از شهر فعلی بوده و به اعتقاد سیرافی‌ها الان زیر آب خلیج رفته می‌فرستادند. این سیستم اون‌قدر خوب عمل می‌کرده که به خاطر اهمیت استراتژیک دسترسی به آب شیرین در هزاره‌های گذشته و آزادی مذهب در سیراف (که پایین‌تر بیشتر در موردش میگم) سیراف رو تبدیل به دوبی زمان خودش و قطب تجاری منطقه کرده بوده. اگه دوست داشتید در مورد آثار باستانی سیراف بیشتر بدونید قسمت سیراف مستند ایرانگرد که جواد قارایی عزیز زحمتش رو کشیده رو ببینید.

در پایین دست این کوه‌ها و آبگیرها، شهر اصلی سیراف قرار داشته که مرکز شهر امروزی کمی شرق‌تر از اون شهر ساخته شده.

همون‌طور که گفتم سیرافی‌ها میگن صفحه زیر شهر قدیمی تو زلزله سهمگین سال ۳۶۷ قمری شکسته و زیر آب رفته. در اینکه زلزله سهمگینی سیراف رو به خاک تبدیل کرده بین اکثر باستان‌شناس‌ها اتفاق نظر هست و در آثار باقی‌مونده از مجموعه تاریخی خانه‌های اعیانی سیراف که عکسش رو بالاتر گذاشتم و مسجد جامع که پایین‌تر میذارم هم می‌تونید شواهدش رو ببینید. اما تا جایی که من بعدا تحقیق کردم، در مورد اینکه آیا شهر قدیمی جنوب‌تر از چیزی که الان هست ادامه داشته یا نه، شک و تردید‌ هست. مثلا این مطلب با استناد به نتایج غواصی‌های باستان‌شناسی این موضوع رو رد می‌کنه و میگه شهر همیشه همین بوده و زلزله اون رو زیر آب نبرده. اما در هر حال متاسفانه چیز زیادی از زیبایی‌های سیراف تاریخی که دو هزار سال پیش، سیصدهزار نفر (خیلیه) جمعیت داشته باقی نمونده. جالبه بدونید که سیراف، با استراتژی شهرهای مهاجرپذیر دنیای امروز که مرکز تجارت هستند، آزادی دینی زیادی به مردم میداده و این موضوع رو انواع مختلف گورستان‌های باقی مونده در اطراف شهر تایید می‌کنند. زرتشتی‌ها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها و بودایی‌ها از چین تا یونان و روم اینجا بودند و آزادانه تجارت می‌کردند.

بعد از یه استراحت تو اتاق تر و تمیز بومگردی نصوری، خیط ماهیگیری رو برداشتم که ببینم میتونم تامین شام رو خودم به عهده بگیرم یا نه. راستش تو این سفر لوازم نبرده بودم و فقط یه حلقه نخ داشتم. از بقالی یه کم سوسیس خریدم و زدم سرقلاب علی برکت‌الله. راستش به قصد ماهیگیری هم نرفتم. بیشتر میخواستم تو اسکله ریلکس کنم و غروب رو ببینم و از آرامش این شهر تاریخی زیبا لذت ببرم. گفتم شاید شاممون هم جور شد. وسط ریلکس کردن بودم که نخ کشیده شد. کشیدمش بالا و دیدم چنان موجود غریبی سرقلابه که نمی‌دونستم بهش دست بزنم خطر مسمومیت داره یا نه :)) چون خیلی جک و جونورهای دریایی پوستشون هم ممکنه سمی باشه. نمی‌کشه ولی سردرد و حساسیت میاره که چیز خوبی تو سفر نیست. سریع ازش یه عکس گرفتم و با کیسه‌ای که کنار دستم بود قلاب رو در آوردم و برش گردوندم به آب. باقی سوسیس‌ها رو هم براش ریختم همونجا که از دلش در بیاد.

بعد از اینکه دست خالی به اقامتگاه نصوری برگشتم با یه زوج باصفا آشنا شدم که از شیراز اومده بودند. یکسالی میشد که ازدواج کرده بودند. آقا مسئول آی‌تی بانک ایران‌زمین بود و سر برنامه‌نویسی و اینجور صحبتا حرف مشترک زیاد داشتیم. خانم هم سال‌ها طبیعت‌گرد بودند و جاهای خیلی جالبی رو معرفی کردند که حتما در آینده سراغ‌شون میرم. یه خاطره جالب هم بگم: زوج شیرازی از صیاد دم اسکله ماهی خریده بودند و برده بودند قصابی که تمیزش کنه. قصابی میگن دیگه؟ نمیدونم، همون ماهی‌فروشی، جایی که ماهی‌ها رو پاک می‌کنن. بعد به خانم مسئول قصابی گفته بودند میشه این ماهی‌ها رو برای ما پاک کنید ۵۰ تومن خدمتتون بدیم؟ خانم هم گفته بوده نه پنجاه زیاده باید کمتر بدید. این‌طور مردمی هستند مردم جنوب.

اقامتگاه آقا میثم اینا علاوه بر باربیکیو یه آتیش وسط حیاط داره که شبای خنک میشه دورش نشست. رفقای شیرازی هم از این آتیش برای کباب کردن ماهی‌شون استفاده کردند.

قصه سیراف و اون روز تقریبا همین‌جا تموم میشه اما برای من تازه شروع قصه بود. هم قصه‌ی سیراف، که اگه عمری باشه حتما بارها سراغش میرم، هم قصه سفر پیش رو که از فردا صبحش شروع میشد و مقصدها و آدم‌های درجه‌یکی رو در مسیرم قرار میداد. به‌به.

این هم عکس من و محمدرضا خان گل. ریش‌هام الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم خیلی مرتب و کوتاه‌تره. اینجا زیادی طالبانی شده بود. با هم خدافظی کردیم به امید اینکه دیدار بعدی نزدیک باشه.


در پیشِ رو:

  • اقامتگاه بومگردی نرکوه (روز دوم)
  • کوه نمک جاشک (روز سوم)
  • اقامتگاه بومگردی ناخدا علی (شب سوم)
  • اقامتگاه بومگردی دمیت و نخلستان‌های آب‌پخش (روز چهارم)
  • بوشهرگردی (روز پنجم)
اگه نکته‌ای دارید خوشحال میشم تو کامنتای پایین پست بنویسید که همه استفاده کنیم.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *